مناجات

ساخت وبلاگ

چرا حال و هوای این روزها اصلا شباهتی به آخراسفندماه نداره؟ مناجات...
ما را در سایت مناجات دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : maneli430 بازدید : 50 تاريخ : دوشنبه 7 فروردين 1402 ساعت: 14:11

روزهایی نه چندان دور هنگام گذر از کوچه ای خیابانی با دیدن گل سر پروانه ای که یکی از بالهایش شکسته،به یاد می آوری دختری را که چقدر برای گل سر پروانه ای گم شده اش گریه کرد

نوشته شده در پنجشنبه هفتم مهر ۱۴۰۱ساعت 13:40 توسط مانلی| |

مناجات...
ما را در سایت مناجات دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : maneli430 بازدید : 43 تاريخ : شنبه 8 بهمن 1401 ساعت: 19:21

پارت دوم:-مامان پس تو اون کاسه زرده واسم بریز-ماست ترشی و سالادم می خوام.سبزی..سبزی داریم؟ریحون بنفشم می خوام.همین طور که پله هارو دوتا یکی می پریدم پایین تا خودمو به حوض برسونم بازم صدای عزیز جون به گوشم خورد..ننه مواظب باش.آخرش با این بالا پریدنا ی بلایی سرخودت میاری.رفتم رو پله حوض داخل آب ایستادم.تنم مور مور شد.نگام افتاد به ماهی قرمزها که گوشه حوض بی حرکت سرهاشون به هم چسبونده بودن.پیش خودم گفتم چطور تو آب سرد خوابشون می بره.با شنیدن صدای قارو قور شیکمم فهمیدم الان وقت فک کردن به نحوه خواب و خوراک و زندگی ماهیها نیست.همونطور که از پله ها بالا می ر فتم باز صدای عزیز جونو شنیدم که می گفت ننه پاهاتو خشک کن با پای خیس نری رو فرش. عزیز همچنان توی ایوان مشغول خورد کردن گوجه ها بود تا زودتر بساط رب گوجه پزون برپا بشه.وارد اتاق که شدم با دیدن سینی غذا با ی جهش خودمو پرت کردم وسط اتاق و مشغول خوردن شدم نوشته شده در پنجشنبه چهاردهم مهر ۱۴۰۱ساعت 13:56 توسط مانلی| | مناجات...ادامه مطلب
ما را در سایت مناجات دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : maneli430 بازدید : 67 تاريخ : شنبه 8 بهمن 1401 ساعت: 19:21

زمانی که خیلی دور نیست،زیر درخت بید مجنون کنار حوض  بزرگ آبی رنگ، دختری نشسته بود با دو گیسوی بافته شده،با عروسکی کاموایی که دستهایش به بدن چسبیده و پاهایش آنچنان به هم جفت شده بود که تا ابد نمی توانست قدم از قدم بردارد.روزهای پیش روی این دختر روزهایی روشن بود با چاشنی دلهره.دختری که بیش از توان و جثه اش بار بر دوش می کشید چون استقلال را دوست داشت.گاهی به دنبال هیجان،جنسیت خودش را از یاد می برد،تبدیل می شد به پسرکی تیزپا که آرام کردنش کار هر کسی نبود.شیطنت های این پسرک دخترنما با گذشت زمان بزرگتر شده اند،شکل آنها از پریدن از بالای درخت خرمالو ،دزدیدن موتور،رد شدن از زیر شکم شتر یا در آوردن گردوی لابه لای سمنو تغییر کرده،کاش مثل زمان کودکی،کوچک می ماندند،مهار کردنشان سخت است و هراس آور نوشته شده در دوشنبه بیست و چهارم خرداد ۱۴۰۰ساعت 12:28 توسط مانلی| مناجات...ادامه مطلب
ما را در سایت مناجات دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : maneli430 بازدید : 103 تاريخ : سه شنبه 14 تير 1401 ساعت: 18:19

هرسال فصل تابستون که می شد سبدای چوبی بزرگ رو ردیف به ردیف توی ایوون می چید و ما هم که می فهمیدیم وقتشه برای آقا غوله گردنبند درست کنیم کنارش می نشستیم و اونم با صبرو حوصله بهمون یاد می داد چطو میوه هلگ رو پوست بکنیم و چطور بعد نیمه خشک شدن به جای هسته، داخلش گردو قرار بدیم و مرتب کنار هم داخل سبد بچینیم.کار ما بعد از اون شده بود سرکشی مدام به سبدها.گاهی دور از چشم بزرگترها دونه ای گوشه لپمون قایم می کردیم.میوه ها رو با سوزن به نخ های کلفت و بلند بند می کردیم و تبدیل می شد به گردنبند بزرگ آقا غوله تا به میخ روی دیوار حیاط برای خشک شدن آویزون بشه.مادربزرگم سالهاست که تو آغوش خداست اما مامان هرسال به یاد مادربزرگ بساط ساخت جوزغند رو گوشه حیاط برپا می کنه و منم هربار که ی دونه از مهرهای گردنبند آقا غوله رو گوشه لپم جای می دم و شیرینی اونو توی دهنم حس می کنم توخیالم به دستای گرم و مهروبون مادربزرگ بوسه می زنم و تمام وجودش پر می شه از عطر کسی که سالهاست ندارمش نوشته شده در یکشنبه بیست و هفتم تیر ۱۴۰۰ساعت 8:46 توسط مانلی| مناجات...ادامه مطلب
ما را در سایت مناجات دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : maneli430 بازدید : 70 تاريخ : سه شنبه 14 تير 1401 ساعت: 18:19

کسی برای چنارها نمی نویسد.می گویند پاییز است و فصل عاشقیپاییز است و هوای قذم زدنهای دونفرهمی نویسند از باران پاییزی که به یکباره انگار مادر آسمان ابرهایش را می تکاند و بی وقفه بر سر زمینیان فرو می ریزد.از چترهای رنگ رنگی تک نفره که دونفره های عاشقی را به سختی در دل خود می چپاند.از دستهایی که جیب لباس خود را گم کرده اند از رنگهایی که با رنگ نارنجی و زرد پاییز یکی شده انداما کسی برای چناهای شهر من نمی نویسد.خیابان های شهر من طاقی از چنار دارند.چنارهایی که به یکباره با هوای سرد پاییزی لرز به جانشان می افتد، برگهای زرد و نارنجی خود را باد پاییزی سپرده و بی هیچ سماجتی جدا می شوند و آنوقتستکه ما آدمها چه سرخوشانه با صدای خش خش زیر پاهایمان مست می شویم.چرا کسی برای چنارها نمی نویسد نوشته شده در سه شنبه هجدهم آبان ۱۴۰۰ساعت 13:37 توسط مانلی| مناجات...ادامه مطلب
ما را در سایت مناجات دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : maneli430 بازدید : 76 تاريخ : سه شنبه 14 تير 1401 ساعت: 18:19

یادته اون روزا چه تولدایی تو وبمون می گرفتیم؟ از چند روز قبلش دنبال متن و کلی شکلک متحرک بعد همه رو خبر می کردیم که تولد داریم چه تولدی...خواستم بهت تبریک بگم .می دونم چند روز دیگه اس ولی ممکنه تا اون مناجات...ادامه مطلب
ما را در سایت مناجات دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : maneli430 بازدید : 140 تاريخ : پنجشنبه 14 آذر 1398 ساعت: 17:24

محبوب من

حرف هایی هست همچون لیمو شیرین به هنگام نگوییم تلخ می شود.

محمدصالح اعلاء

مناجات...
ما را در سایت مناجات دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : maneli430 بازدید : 118 تاريخ : پنجشنبه 14 آذر 1398 ساعت: 17:24

من یک زنم که کودک درونش هنوز شیطنت می کند.

هنوز دلش غش می رود برای نوازش مادرش

که هدیه گرفتن را به رسم دخترانگی اش هنوز دوست دارد...

خیالت راحت هم مردانگی بلدم هم عرضه اش را دارم...

فقط نمی دانم چرا هر کار که می کنم آخرش...محتاج آغوش مردانه توام..

لطفا خیلی شیک و مردانه بغلم کن

نرگس صرافیان -طوفان

مناجات...
ما را در سایت مناجات دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : maneli430 بازدید : 102 تاريخ : پنجشنبه 14 آذر 1398 ساعت: 17:24

بلند شو ببین پاییزو ببین مثل همیشه ی هو اومد.برگ درخت زردآلو ی شبه زرد شد برگاش داره می ریزه.یادم باشه عصر که برمی گردم نارنگی بخرم همیشه عاشق بوی نارنگی پاییز بودی.اما نارگیای حالا بوی قدیمیارو نمی د مناجات...ادامه مطلب
ما را در سایت مناجات دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : maneli430 بازدید : 118 تاريخ : پنجشنبه 14 آذر 1398 ساعت: 17:24