پسرک دخترنما

ساخت وبلاگ

زمانی که خیلی دور نیست،زیر درخت بید مجنون کنار حوض  بزرگ آبی رنگ، دختری نشسته بود با دو گیسوی بافته شده،با عروسکی کاموایی که دستهایش به بدن چسبیده و پاهایش آنچنان به هم جفت شده بود که تا ابد نمی توانست قدم از قدم بردارد.روزهای پیش روی این دختر روزهایی روشن بود با چاشنی دلهره.دختری که بیش از توان و جثه اش بار بر دوش می کشید چون استقلال را دوست داشت.گاهی به دنبال هیجان،جنسیت خودش را از یاد می برد،تبدیل می شد به پسرکی تیزپا که آرام کردنش کار هر کسی نبود.شیطنت های این پسرک دخترنما با گذشت زمان بزرگتر شده اند،شکل آنها از پریدن از بالای درخت خرمالو ،دزدیدن موتور،رد شدن از زیر شکم شتر یا در آوردن گردوی لابه لای سمنو تغییر کرده،کاش مثل زمان کودکی،کوچک می ماندند،مهار کردنشان سخت است و هراس آور

نوشته شده در دوشنبه بیست و چهارم خرداد ۱۴۰۰ساعت 12:28 توسط مانلی|

مناجات...
ما را در سایت مناجات دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : maneli430 بازدید : 104 تاريخ : سه شنبه 14 تير 1401 ساعت: 18:19